صد گریه نهفته در گلو دارم در ظاهر اگر چه شاد و خندانم

ساخت وبلاگ
 این قصیده را که طولانی ترین و معروف ترین گفته های قائم مقام می باشد در بحبوبه ی اوضاع ناگواری که بر او تحمیل شده بود یعنی 1240 سروده و در ضمن آن به تضمین آن چند بیت از شعر جمالای کازرونی پرداخته که در حقیقت گوئی سلسله جنبان همت طبع والای او در ایجاد و انشاد این سخن شیوا و محکم بوده است : 

ای بخت بد ای مصاحب جانم 
ای وصل تو گشته اصل حرمانم 
ای بی تو نگشته شاد یک روزم 
ای با تو نرفته شاد یک آنم 
ای خرمن صبر از تو بر بادم 
ای خانه ی عمر از تو ویرانم 
تا جایی که عباس میرزا را مورد گله قرار می دهد و می گوید : 
ای شاه جهان نه حد من باشد 
کاین گونه سخن به بزم تورانم 
لیکن به خدا نمانده با این حال 
امکان سکوت و جای کتمانم 
صد گریه نهفته در گلو دارم 
درظاهر اگر چه شاد و خندانم 
گر رای تو بود اینکه من یک چند 
زان تربت آستان جدا  مانم 
بایست به من نهفته فرمایی 
زان روز که بود عزم تهرانم 
نه اینکه به کام دشمنان سازی 
رسوای فرنگ و روم و ایرانم 
من کیستم آخر ای خدا کارند 
طومارخطا به شاه کیهانم 
مپسند به من که ناکسی رقاص 
تشنیع کند به بزم شاهانم 
از قول تو گوید و نه قول توست 
سوگند به ذات پاک یزدانم 
حاشا نکنم که کرده ای سی سال 
سیراب ز بحر جود و احسانم
اما نه چنانکه که قطره ای زان بحر 
در حلق چکد به راز و پنهانم 
بل بین و فاش و اشکار آنسانک 
بارد به سرا بر فصل نیسانم 
من نیز به سفره کیست کو گوید 
با همت تو کم از سلیمانم 
با آنکه به صدر ثروت و سامان 
کمتر ز صدور آل سامانم 
هم خوردم و هم خوراندم از جودت 
آنقدر که از شماره وامانم 
دادم به خلایق و نپرسیدم 
کاعدای من اند با که اعوانم 
زینان که چو گرگ خون من نوشند 
آن کیست که ینست گر به خوانم 
پاداش من است اگر در این گلشن 
بر پای همی خلد مغیلانم 
تا من باشم که خارگلخن را 
در گلشن خاص شاه ننشانم 
من هر چه کنم گنه بود لیکن 
از رافت تست چشم غفرانم 
امروز ز هر چه کرده ام تا حال 
و ز هر چه نکرده ام پشیمانم 
افسوس که پیر گشتم و هم باز 
در کار جهان چو طفل نادانم 
نه سالک راه و رسم تزویرم 
نه عالم افترا و بهتانم 
نه فن فساد و کینه می ورزم 
نه درس ریا و سمعه می خوانم 
نه مانع برگ عیش درویشم 
نه قاطع رزق جیش سلطانم 
ز آن است که هر زمان بلای تو 
آید به سر از جفای دورانم 
از بس که ز جان خویش دلتنگم 
شد پوست به تن مثال زندانم 
و ز بس که ز همرمان جفا دیدم 
از سایه ی خویشتن هراسانم 
نه در غم خانمان تبریزم 
نه در پی کار و بار طهرانم 
ای شاه جهان بیا ترحم کن 
بر من که ز سر گذشت طوفانم 
بعد از چهل و هفت سال عمر آخر 
روی از تو کدام سو بگردانم ؟ 
خدام کمین که پیش از این بودند 
جاروب کشان کاخ و ایوانم 
امروز ببین که چون هجوم آرند 
بر آب و زمین و باغ و بستانم 
بتان و سرای من طمع دارند 
دربان سرای و بوستانم 
از اهل وطن خراب شد یک جا 
هر جا که عمارتی به اوطانم 
بل گرسنه در عراق محصورند 
بالفعل همه رجال و نسوانم 
مگذار چنین به دست نامردان 
آخر ته ، مگر ز شاه مردانم 

من واپس کاروان و پیش از من 
رفتند برادران و خویشانم 
گر در غم صد چو ماه کنعان بود 
می گفتم من که پیر کنعانم 
آن کس که بدین جهان فرستادم 
ننهاد جوی خوشی در انبانم 
گوئی همه شیردرد و غم دادم 
مادر که به لب نهاد پستانم 
و قصیده را هم به آخرین بیتی که خود از جملا نقل کرده خاتمه می دهد : 
یا رب توبه فضل خویشتن باری

زین ورطه هولناک برهانم 

پرتیکان ...
ما را در سایت پرتیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1partikan1370c بازدید : 127 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1397 ساعت: 20:16