داستان فولکلوریک قوچاق نبی

ساخت وبلاگ

بوزآت سنی سر طؤیله ده باغلارام         =  ای اسب خاکستری تو را درسرطویله می بندم.

آند ایچیرم سنه مخمل چوللارام            =  قسم می خورم عرق گیرمخملی برایت تهیه کنم

اگرمنی بو داوادان قورتارسان                 =    اگر مرا ازاین جنگ ودعوا نجاتم بدهی

قیزیلدان گوموشدن سنی ناللارام                 =   از طلاو نقره تو را نعل می کنم

نبی نین بیغلاری ائشمه -ائشمه دی          =   سبیل های نبی قیطانی شده است

پاپاغی گولله دن دئشمه - دئشمه دی             = کلاهش از اثر گلوله سوراخ سوراخ است

نبی نین آتینی بیر آت کئشمه دی             = هیچ اسبی نتوانسته از اسب نبی جلو بزند

قوی سانا دئسینلر آی قاچاق نبی              = بگذارتورانبی فراری صدا بزنند

هاجری اؤزوندن آی قوچاق نبی               =ای نبی که هاجر همسرت از خودت هم دلیرتراست

گون چیخیبدی گون اورتانین یئرینه             =آفتاب وسط آسمان رسیده است

هاجر خانیم قالخدی آتین بئلینه                =هاجر خانم روی( کمر) زین اسب قرار گرفته است.

اشرفی میرواری دوزوب تئلینه        = سکه های اشرفی ومروارید به زلفش بسته است. ومی گوید کاش:

منیم بو گونومده گلسین نبی                 =کاش نبی دراین روز وحال بیاید

قازامات دامینی دلسین نبی                =و سقف زندان را سوراخ کندو مرا نجات دهد

قوی سانا دئسینلر آی قاچاق نبی               =بگذارتورا نبی فراری بنامند

هجری اؤزوندن آی قوچاق نبی                   = وهاجر همسرت از تو دلیرتر است .

استاد سخن شهریار در ادامه شعر و ترانه قوچاق نبی چند بیتی سروده است بدین شرح:

دور! قفس قاپيسين بير آچاق نبي - بوسينيق قانادلا بير اوچاق  نبي

برخيز! نبي برخيز درب اين قفس را بگشاييم تا با اين بال شکسته پروازي کنيم!

آي قوچاق نبي –آی قوچاق نبی  اي نبي دلاور

قازامات ايستي دير ياتا  بيلميسن                آنالار  بئشيگين  آتا  بيلميسن

زندان بسيار گرم است و تو نمي تواني بخوابي و گهواره مادران را فراموش کني

اوز آتا يوردونو، آتا  بيلميسن                غيرتين قورباني آي قوچاق نبي

تو نمي تواني سرزمين پدريت را فراموش کني،قربان غيرتت اي نبي دلاور

آي قوچاق نبي- آی قوچاق نبی =اي نبي دلاور

اون بئش ايل کافرین  ظولمونه دوزدون       او نقشه چکديکجه نقشه سين پوزدون

پانزدهسال به ستم کفار صبر کردي ،آنها نقشه کشيدند و تو حيله هاي آنها را نقش بر آب کردي

شيمدي  کي  اوبادان  ائلدن  ال   اوزدون        غم  يوکون  چاتميشام دور کوچاق نبي

اکنون که ازياري ايل و طايفه خود دست کشیده ای (محروم شدي) ،کوله بارغم را با خود آورده ام برخيز تا کوچ کنيم!

آي قوچاق نبي-آی قوچاق نبی = اي نبي دلاور

دورت بير دوره ميزي سالدات لار آلدي           قلعه لر اوجالدي قارانليق سالدي

چهارطرف ما سالداتهاي (روس) محاصره کرده اند،قلعه ها بر پا شده اند وتاريکي برما سايه افکنده است.

زيندانين ايشيق سيز گونش سيز قالدي           هيمتين  اوجادير ،دام آلچاق نبي

زندان تو بي نورو بي خورشيد ماند،اما همت تو بلند است و سقف (زندان) کوتاه ،اي نبي دلاور

آي قوچاق نبي آی قوچاق نبی - اي نبي دلاور

داستان قاچاق نبی

"نبي" دهقان زاده اي فقير وگمنام بود كه به نزد اغنياء ومالكين به چوپاني مي پرداخت. روزي جرقه ی خشم پدرش « علي كيشي»، به ستمي ناروا و بيگاري در زمين ارباب چنان شعله ورمي گردد كه در اعتراضش به ظلم ونابرابري، غضب خان چنان اوج مي گيرد كه تن نيمه جان او را نقش زمين مي کند واينجاست كه نبي با خشونت به اعتراض برمي خيزد وازواهمه ي انتقامي سخت، زادگاهش را به اجبارترك مي كند. آبها ازآسياب مي افتد و نبي از غربت بازمي گردد و پدرومادر به فكر عروسي وي مي افتند كه شايد از اين رهگذر آرامش از دست رفته را بازيابند و روح عاصي او اندكي آرام گيرد.

«نبي» دلداده و مفتون «هاجر» است و حديث اين عشق آتشين ، شهره ي آفاق. اما هاجر را ازنبي دريغ مي دارند و گزيري جزگريز نمي ماند و دودلداده چون به رغبت دست در دست هم فرارمي كنند ، پدر« هاجر » ناچار، به وصلت آنان رضايت مي دهد .

زندگي، روالي عادي به خود مي گيرد و اما واقعه اي ، نبي را براي هميشه به كوران مبارزه و ميان دهقانان مي كشاند. مادرش « گوزل» مورد تهديد امنيه ها قرار مي گيرد و نبی كه با آنان در مي افتد ، رشادتهايش نام آورش مي كنند و به سيماي مبارزي فراري درمي آيد كه جز قنداق تفنگش بالشي بر بالينش ديده نمي شود .

آوازه ي « قاچاق بني» درايل و محال مي پيچد وهرجا كه بيدادگري خانها و اربابان، دماراز روزگار خلق درمي آورد او يكه تاز ميدان مي گردد و با حمايتي كه وي از ستمديدگان مي نمايد وحمايتي نيز كه مظلومين از وي مي كنند ، در قلب مردم جاي خود را هر روز وسيع و وسيع تر مي يابد . دهقانان او را در ميان خود مي پذيرند و او هر از گاهي را در دهي مي ماند و نام و نشان او از حكومتيان مخفي نگاهداشته مي شود و بدينسان « قاچاق نبی » تجسم آمال و آرزوهايي ميگردد كه تحقق آنها چون آتشي زير خاكستر ، در دلهاي مردمان عصر و ديار ،هرچند پنهان اما همچنان سوزان و روشن بود .

اما « هاجر » شيرزني بي باك كه دور از ايل و تبار به روي زين اسب و دوشادوش قاچاق نبي  سرگشته ي دياران است و شيفته ي رزم و دليري .

امنيه ها و مأموران حكومتي تزار روسيه ،با همدستي مالكين و فئودال ها ، هرجا كه خبري از نبي   مي يابند ، قشون و افرادشان را به دستگيري او راهي مي سازند و اما قاچاق نبی چون عقابي سرافراز از خطر مي گريزد و اوج قله ها را مأوايش مي سازد . در سير مبارزه ، قاچاق نبي به عصيا نگري شكست ناپذير بدل مي گردد كه وقتي خصم بر او توان چيره گري نمي يابد با توطئه اي سازمان يافته « هجر» را به غل و زنجير مي كشند و درمحبس اش مي اندازند تا نبي را در دام اندازند .

هجر » رنج و زخم تازيانه را بر جان مي كشد و كينه هايش به نابرابري ها ، صيقل مي يابد و شيفتگي و عشق اش به « نبي » بيش از پيش پرجلا و پرشكوه مي گردد . نبي كه به رهايي او      مي رود  با اسب يكتا و و فامندش « بوزآت » چنين ساز و نوا آغاز مي كند :" اسبم « بوزآت » پلنگ رزم است ! نگاهش مغرور چون نگاه عقاب و چشمانش قشنگ همچون چشم آهوان. مونس شانه هايم تفنگ است و زينت كمرم خنجر و شمشير. چون تندروطوفان بتازاي « بوزآت » كه « هاجر » در محبس است و دل بي تاب ... ."

بدينسان نبي و هاجر را بارها اسیر دام و ميله هاي زندان مي كنند و اما باروها و حصارهاي محبس خانه ها ، با توانگري انديشه و ياري ياران و دليران ، تاب آنان را نمی آورند و همچنان پرخروش و پرتوان به ياري محرومان مي شتا بند و« آينالي » كه تفنگ نبي بود چون رعد مي غرد و ترس بر جان ظالمين مي اندازد .

روزگاري كه قاچاق نبي ازتعقيب وگريزامنيه ها هيچ جايي را امن و امان نمي يابد درشبی باراني كه ارس طغيان مي كرد و باد وطوفان ،درختان بيشه ها را مي شكاند وصفير گلوله ي ژاندارم ها با نفير باد مي پيچید به همراه هاجر با گيسواني افشاني در باد و تفنگي بر دوش و قطارهاي فشنگي كه حمايل شانه هايش بود و بر روي اسب همچون برق مي تازيد ، از آبهاي پرخروش ارس مي گذرد تا پيش ياران ايراني مأواي امني بيايد .

" هاجر "با « مهدي »، يار يگانه و وفادار نبي کنار ارس مي ماند و اما نبي، رهسپار رزم و ستيز مي گردد و غافل ازاينكه امنيه های هردو سوی ارس با تحريك مالكان و فئودال ها آني از آنان غافل نيستند. درغياب نبي ، قصد تعدي به حيثيت هاجر مي كنند كه هاجر، بيباك و دليرانه پاس ناموس مي دارد ومردانه مي كُشد و مي رزمد و آوازه ی گُردي و جسارتش تا دورترها مي گسترد .

كينه ي خصم ، از نبي آنچنان اوج مي گيرد كه از هيچ دسيسه اي براي هلاك او فرو نمي مانند تا اينكه از مكر و فريب يك زن براي قتل نبي سود مي جويند. زن مكّارِ"شاه حسین"  يكي از ياران نبي را با تطميع و بذل طلاها و جواهرات گول مي زنند و روزي كه نبي ميهان آنان است ، او به ناروا مدعي آزار نبی به خويشتن مي شود و شاه حسين ازاين ادعاي كذب چنان مي آشوبد كه تفنگش را برمي دارد و پنهاني منتظرنبی مي ماند . قاچاق بني كه بي خبر از همه جا با خيل يارانش سوي خانه ي رفيق مي آمد هدف تفنگ شاه حسين قرار مي گيرد و گلوله ها چنان كاري وعميق بر دلش مي نشينند كه تنها مجالي مي يابد چنين سخن گويد: « اي دوست ، اي نامرد براي چه كشتي مرا؟ من كه خاك پاي تو بودم ! چرا گذاشتي نامردمان و غداران به آرزوهايشان چنين آسان برسند؟ ... آي هجر ! اي زيباترين سوگلي ديار! كجايي كه يارت را كشتند !؟نبي ات را كشتند ! در غربت، آن هم يك رفيق ... اي مردمان ، اي ياران، نبی را كشتند ! نبی را كه فدايي ايل و تبار بود و فريادرس بيچارگان ! ... دشمنان هرگز دل اين كار را نداشتند ... يك عزیز... يك دوست مرا كشت ! يك ... »

مي گويند كه نبي آهي نكشيد وآنچنان از« آينالي »چسبيده بود و چنان خشمي در ابروانش گره خورده بود كه گويي غضب خفته  درسيماي او،هنوز تا ابد جاودانه است.

با مرگ "نبی" زن ها مويه آغاز كردند و عروسان و دختران در عزايش گيسوان كندند و ياران به خونخواهي بپا خواسته و" شاه حسين "و زن نابكارش را كشتند واما نامهای" نبی و هاجر" ماندند تا در دلها، زيستني دگرگونه آغاز كنند .

پرتیکان ...
ما را در سایت پرتیکان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1partikan1370c بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 15:48